ماجراهای زندگی - گلشید و آرشام

ساخت وبلاگ

«دلم تنگ شده است» را چطور می شود بیان کرد که فهمیدنش آسان باشد؟؟شاید هرگز نباید گفت، شاید بهتر باشد نهان و پنهان بماند و مثلاً با چند قطره اشک یا لبخندی نه چندان شاد/نه چندان غمگین، خاطرات را مرور کرد.شاید بهتر باشد که اصلاً «دلمان تنگ نشود»شاید بشود ساده برایت بنویسم «دلم تنگ تون شده» و تو هم مثل همیشه فقط بخوانی و در جواب چیزی ننویسی و بگذری و من هم همینقدر که اعلام کرده ام کافی ام باشد.یا، «شاید» های دیگر؛ مثل این که: «شاید بشود دیداری تازه شود.»*********************************************************************************************************این داستان هرطور که برای زن و مرد کتاب تمام بشود، برای حال من هم خوب است.زندگی با همین چیزهایش قشنگ است و من هم در حال یاد گرفتن همین چیزها هستم: «پذیرش» - «تسلیم» - «شادی» و .... دیگر.برچسب‌ها: داستان ایرانی, دلتنگی, زویا پیرزاد, فاطمه معتمد آریا + نوشته شده در دوشنبه دوازدهم اردیبهشت ۱۴۰۱ساعت 12:1 توسط آرزو | ماجراهای زندگی - گلشید و آرشام...ادامه مطلب
ما را در سایت ماجراهای زندگی - گلشید و آرشام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golshid1380a بازدید : 31 تاريخ : شنبه 10 دی 1401 ساعت: 13:03

راستش خیلی از مواقع خودم هم در مورد چرایی، چگونگی و نتیجه اتفاقات گیج و سردرگم هستم؛مثل آدمی که از بیهوشیِ عمیقی کم کم بیدار می شودیا کسی که از اعماق تاریکی به سمت نور می آید و دستش را جلو چشمانش حائل می کند تا نور چشم هایش را نزند و بتواند حداقل جلو پایش را ببیندیا کسی که با ضربه ای ناگهانی یا انفجاری در نزدیکی اش نه درست می شنود و نه درست می بیند و گویی برای لحظاتی -که کوتاه به نظر می رسند اما واقعا دنیایی فاصله اند بین آنچه بودیم و آنچه می شویم- از بودن کنده می شود.خلاصه هرچه هست حالت غریبی است که بعضی وقتها مرا می ترساند و احساسات عجیبی را تجربه می کنم که تعریفی از آنها ندارم و آنچه از پَسِ این تجربیات می آید، هم عجیب تر است و هم درک کردنش مشکل تر، چون؛ راستش شبیه تجربه هایی که داشته ام یا در اطرافم جریان دارند نیستند.گاهی فقط می توانم نظاره شان کنم: قضاوت نکنم - تحلیل نکنم - دچار احساسات و هیجانات نشوم، تصمیم نگیرم و مثل یک دوربین مداربسته -فقط و فقط- مشاهده کنم که باید اعتراف کنم اصلاً کارِ راحتی نیست و در موقعیت های مختلف درک می کنم و آگاه می شوم که چرا سهل و راحت و آسان نیستند.و باز هم باید اعتراف کنم که دلم می خواسته یا می خواهد بر همه اینها نقطه ای بگذارم و تمامشان کنم اما... اما.... اما.....نه می توانم بگویم "دریغ" نه می توانم بگویم "ایکاش" نه می توانم بگویم "آه/افسوس/فغان/امان"چرا که بعد از همه اینها، وقتی کمی هوشیار می شوم و به آنچه پیش رویم است واقف می شوم از کشف و در پی آن شروعی تازه سرخوش می شوم.در این لحظات آنچه در بطن داستان است را -درست است که- نمی بینم اما به تجربه می دانم که این شروع نو هم بدون چالش نیست و امیدوارم که این بار آنچه اندوخته دارم کمکم کند تا ماجراهای زندگی - گلشید و آرشام...ادامه مطلب
ما را در سایت ماجراهای زندگی - گلشید و آرشام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golshid1380a بازدید : 44 تاريخ : شنبه 12 شهريور 1401 ساعت: 17:04

گاهی به دنبال چیزی در وسایل شخصی ام که می گردم، تکه کاغذهایی پیدا می کنم با تاریخ و امضاء مربوط به سالهایی گاهی دور و گاهی نزدیک و با خودم فکر می کنم: «اینها را من نوشته ام؟ کِی؟؟!!»"نوشتن" از یادِ آد ماجراهای زندگی - گلشید و آرشام...ادامه مطلب
ما را در سایت ماجراهای زندگی - گلشید و آرشام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golshid1380a بازدید : 50 تاريخ : سه شنبه 18 شهريور 1399 ساعت: 13:06

گاهی که خیلی دلم طوفانی و تیره می شود و دلایل زیادی برای آن هست که نمی توانم یا نمی خواهم یک به یک بنویسم شان یا حل شان کنم، به موسیقی پناه می برم.گاهی اشکم را در می آورد ولی آرامم می کند و گاهی هم فق ماجراهای زندگی - گلشید و آرشام...ادامه مطلب
ما را در سایت ماجراهای زندگی - گلشید و آرشام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golshid1380a بازدید : 38 تاريخ : سه شنبه 18 شهريور 1399 ساعت: 13:06

یک روز جالینوس (پزشک نامدار یونانی که در سال ۱۳۱ تا ۲۰۱ میلادی می زیست) ابلهی را دید که گریبان دانشمندی را گرفته و به آن دانشمند، پرخاش و جسارت می کند؛ گفت:"اگر این دانشمند نادان نبود، کار او با نادان ماجراهای زندگی - گلشید و آرشام...ادامه مطلب
ما را در سایت ماجراهای زندگی - گلشید و آرشام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golshid1380a بازدید : 78 تاريخ : چهارشنبه 6 آذر 1398 ساعت: 9:16

روزهای تعطیلی تقویم های رومیزی اداره چالش های کارمندان و روسا و از آن مهمتر همکاران یک واحد/شرکت هستند.ما چانه زنی می کنیم، لابی می کنیم و خلاصه خود را به در و دیوار می زنیم که بتوانیم یک روز قبل یا ب ماجراهای زندگی - گلشید و آرشام...ادامه مطلب
ما را در سایت ماجراهای زندگی - گلشید و آرشام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golshid1380a بازدید : 90 تاريخ : شنبه 4 آبان 1398 ساعت: 12:03

 

 

 

 

ماجراهای زندگی - گلشید و آرشام...
ما را در سایت ماجراهای زندگی - گلشید و آرشام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golshid1380a بازدید : 90 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398 ساعت: 3:12

               ساغرم شکست ای ساقی          رفته‌ام زدست ای ساقی   (2)                                               درمیان توفانبرموج غم نشسته منم          در زورق شـکستـــه منـــم          ای نـاخـــ ماجراهای زندگی - گلشید و آرشام...ادامه مطلب
ما را در سایت ماجراهای زندگی - گلشید و آرشام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golshid1380a بازدید : 99 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398 ساعت: 3:12

این ماجرا واقعیه و در همین تهرون خودمون اتفاق افتادهبا آب و تاب تعریف می کند که برای هم کلاسی پسرش (که دانشجوی پزشکی است) دختر عمویش را عقد کرده اند.می گوید دخترک 15 ساله است اما چون جهشی خوانده دانشج ماجراهای زندگی - گلشید و آرشام...ادامه مطلب
ما را در سایت ماجراهای زندگی - گلشید و آرشام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golshid1380a بازدید : 74 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398 ساعت: 3:12

www.golshid1380.blogfa.com        چرا استرس اتفاق می‌افتد و چگونه آن را مدیریت کنیداحساسی ناشی از تحمل، تقلا و کنارنیامدن با خواسته ها و شرایط روزمره «استرس» گفته می شود.هر چیزی که یک چالش یا تهدیدی ب ماجراهای زندگی - گلشید و آرشام...ادامه مطلب
ما را در سایت ماجراهای زندگی - گلشید و آرشام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golshid1380a بازدید : 78 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398 ساعت: 3:12